هنوز هفته اول شهریورم تموم نشده و من پر از حس گند پاییز شدم. انقد که باز شبا صدبار از خاب بیدار میشم و کل روز تو دلم  رخت میشورن.

دو روز پیش دوستم اومد اینجا و کلی حرف زدیم با هم درباره چیزای مختلف و سر ناهار ازم پرسید اپلای و اینا رو به کجا رسوندی؟ گفتم عزیزم به هیچ جا. انقد چیزای حاشیه ای پیش اومد که نشد. بعدم که پاشدم رفتم دماغمو عمل کردم و الان همش فک میکنم چه غلطی بود که کردم. حالا نه اینکه دماغم چیز ایده آلی بودا. داغون بود. ولی این جراحی با وجودی که خودش خیلی ساده اس، مراقبتاش و نقاهتش پدرتو در میاره. صاف بخاب. کج نشین. سرتو زیاد نیار پایین. اون نخور. اینو بلند نکن. اخم نکن. شور نباشه. داغ نباشه. سرد نباشه. چسبو کج نزن. بخیه رو مواظب باش. نگران نباش! ورمه!!! ینی اینکه هی باید بدونی این شکلی که الان هستی و خیلی زشت و میمونه، شکل ثابتت نیست و باید شیش ماه صب کنی تا شکل واقعیت ملوم شه از همش بدتره. چون من که ممکنه تا آخر همین ماه چاقو فرو کنم تو چشمم تا مجبور نباشم این روند تغییر شکلو دنبال کنم. حالا البته به شکل چسب دار خودم عادت کردم ولی بدون چسب :((((

بعدم اینکه مثل همه پاییز های زندگیم! یه رابطه ای رو شروع کردم که مبادا تو این پاییز بیکار و سالم غیر زخمی باقی بمونم. مطمئنم یه چیز داغونی میشه ولی اصرار دارم انجامش بدم که خب همینه که هست.

دلم میخاست میتونستم خیلی چیزا رو اینجا بنویسم. ولی نمیتونم. چیزایی که این روزا تو زندگیم اتفاق افتاده خیلی زیاد و خیلی نگفتنیه. اما خیلی منو از خودم و کارایی که میخاستم بکنم دور کرده و دارم تلاش میکنم باز برگردم جایی که بودم. هرچند واقعن هیچی، هیچی، هیچی دیگه مث قبل نمیشه. آدم توی سی سالگیش به این نقطه متزل و خراب تو زندگی برسه واقعن شاهکاره. البته هزارن آدم در جهان هستن که شرایط بدتر از اینو دارن و داشتن و ازش رد شدن و به جاهای خوب و درست رسیدن، منم میتونم و رد میشم. فقط سرعتم کم شده دیگه. نمیتونم کاریش بکنم.

میخاستم امشب به یه آدمی که دغدغه کار کودک داره و یه کارای خوبی هم انجام میده براشون پیام بدم و بهش یه پیشنهاد کاری بدم، تا الان که توانش نبوده. شاید یکی دو ساعت دیگه اینکارو کردم ولی. توان منظورم حوصله توضیح دادن خودت و پیشنهادت و کارت و ترغیب کردنه. چون واقعن چرا مثلن اون باید بیاد به حرف من اهمیت بده اصلن؟

این مدت خیلی با الی حرف زدیم با هم. تقریبن هر روز. مث زمان دانش گا. خیلی وقت بود که پیش نیومده بود روزانه با دوستام حرف بزنم. چقد زندگی بهتره اینجوری انگار.

تو تا همیشه توی قلبم موندگاری...

یه تیکه از قلبمی، درد میکنی، آروم بگیر، خسته ام...

همه دلخوری های ریز و درشتم بماند...

خیلی ,یه ,ولی ,تو ,رو ,حرف ,و خیلی ,با هم ,حرف زدیم ,کردم ولی ,بود که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Weed مرکز فروش آنتی ویروس ESET در ایران تدریس خصوصی مکالمه زبان انگلیسی سرگروه آموزشی تربیت بدنی ناحیه یک ساری anyLearn فایل های ویژه... کنج دل روابط زناشویی و امور فرزندان و تناسب اندام ثبت برند خانم عینکی